سقراط را بیشتر از طریق ارسطو به خصوص شاگردش افلاطون مىشناسیم. زیرا او در طول زندگىاش چیزى ننوشت وبیشتر اطلاعات ما از او از شاگردانش بدست آمده است. که همین امر و مرگ دلخراشش باعث شده است که درکتب زیادى وى با مسیح مقایسه گردد.
او نخستین فیلسوف مهمى بود که در آتن بدنیا آمد که بیشتر عمر خود را صرف گفتگو ومباحثه در کوچه و بازارهاى آتن مىکرد. او جوانانى را ازاقشار مختلف و باعقاید گوناگون دور خود جمع مىکردو به گفتگو با آنها مىپرداخت . که بعدها بسیارى از این جوانان نماینده هاى فکرى فلسفه هاى گوناگون در یونان باستان شدند. که همین امر باعث شد که مکاتب زیادى سقراط را از خود بدانند. او به غیر از مباحثه وتفکر کار دیگرى نمىکرد و شغل خاصى نداشت و نسبت به فردایش بىاعتنا شده بود. در خانه هم دل خوشى نداشت و به فکر همسر و فرزند نبود وهمواره به خاطر این خصوصیاتش با زنش مشکل داشت. البته مىتوان گفت که در نهایت زنش به اوعلاقه داشت زیرا بعد از اعدام سقراط نمىتوانست به خود تسلى خاطر بدهد.
شاید بتوان گفت بارزترین موضوعى که هنگام مطالعه سقراط به آن برمىخوریم هنر گفت و شنود سقراط باشد. او خود در این باره مىگوید: من نیز مانند مادرم هنر مامایى دارم. مامایى من مامایى حقیقت و دانش است او دایما تاکید مىکرد که خود چیزى نمىداند بلکه مانند مامایان عمل مىکند یعنى با گفتگویى هدفمند نقاط ضعف و قوت افکار عقاید افراد را به آنها نشان مىدهد و از این طریق به زاده شدن حقیقت و دانش در آنها کمک مىکند.
سقراط هنگام بحث با افراد مختلف به شرایط افراد و موقعیت اجتماعى آنان توجه اى نمىکرد. گاهى نیز پرسشهاى او از افراد متشخصى که با اوبحث مىکردند موجب مى شد که تزلزل پایه هاى فکرى وتضاد در عقاید آن شخص روشن گردد. که این موضوع موجب مسخره شدن اینگونه افراد در ملا عام ونتیجتا خشمگین شدن آنها مىشد. روش سقراط بدین گونه بود که ابتدا در بحث اظهار تجاهل مىکرد وسپس براى رفع جهل خود از شخص مقابل سوالاتى مىپرسید سپس شخص را با پرسیدن سوالاتى به نقطه اى خاص هدایت مىکرد و تناقض در افکار و عقاید شخص مقابل را برایش روشن مىساخت. در این پروسه تعریف کردن موضوعات براى سقراط از اهمییت خاصى برخوردار بود. چون به اعتقاد او ابتدا باید دانست که منظور از مفاهیمى مانند عدالت , فضیلت ,شجاعت و پرهیزگارى چیست , سپس مىتوان در مورد این مفاهیم صحبت کرد.
او براى رسیدن به تعریفى صحیح از یک مفهوم از شیوه اى استقرایى استفاده مىکرد بدین معنا که ابتدا مثالها و شواهدى را در باره موضوع مورد نظرش پیدا مىکرد و از این جزییات بدست آمده براى رسیدن به کلیات مطلب استفاده مىکرد.او پس از فهمیدن قاعده کلى آن را براى موارد خاص تطبیق و تعمیم مىداد . مثلا او هنگام گفتگو نظر طرف مقابلش را در باره عدالت جویا مىشد ,مخاطب هم براى رسیدن به تعریف مثالهایى را ارایه مىکرد سپس سقراط با نشان دادن روابط و مشترکات مثالها شخص را به تعریفى از مفهوم مورد نظر( مثلا عدالت) مىرساند. بعد از این مرحله سقراط موارد مخالف و متضاد با تعریف را یادآورى مىکرد بدین ترتیب فرد مورد نظر دایما مجبور مىشد که تعریف خود را تغییر دهد تا به تعریف صحیحى برسد در این دیالوگها شخص به اشتباهات و ناتوانیهاى خود پى مىبرد.
علىرغم اینکه روش فلسفى سقراط براى ما مشخص و معلوم است ولى افکار و عقاید او در مورد بسیارى از مسایل مهم فلسفى براى ما روشن نیست. زیرا هیچگاه در مورد مسئله اظهار اطمینانى قطعى نمىکرد و افکار خود را نمىنوشت. همین موضوع باعث شده است که تمام دانسته هاى ما در باره سقراط از مطالبى است که شاگردانش مانند افلاطون در باره او ذکر کرده اند. در بسیارى از متون افلاطون نمىتوان تشخیص داد که مطلب افکار سقراط است یا عقاید افلاطون است که آنها را از زبان سقراط بیان کرده است.
همانطور که قبلا دیدیم فیلسوفان پیش سقراطى توجه خود را به طبیعت و نیروهاى طبیعى معطوف کرده بودند که به نوعى مىتوان گفت برنامه کارى آنان گذر از دنیاى اسطوره به عقل بود. ولى برخلاف آنها بیشتر توجه سقراط به مسئله انسان و جایگاه انسان در جامعه بود. سیسرون فیلسوف رومى چند صد سال بعد از مرگ او در این باره مىگوید: سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد فلسفه را به خانه ها وشهرها برد و فلسفه را واداشت به زندگى و به اخلاقیات و خیر و شر بپردازد. سقراط بر خلاف سوفسطاییان که به درک درست و مطلقى از حقیقت اعتقاد نداشتند قصد داشت که فلسفه خود را بر پایه اى محکم بنا کند . به گمان او این پایه عقل انسان بود.او ادعا مىکرد که ندایى الهى در وجودش قرار دارد که او را هدایت مىکند و همین ندا و وجدان است که به او مىگوید چه چیز نادرست و چه درست است.
جامعه آن زمان یونان که سقراط در آن زندگى مىکرد جامعه اى بود که سوفسطاییان تاثیر اساطیر وادیان را در زندگى مردم به شدت کم کرده بودند از این رو سقراط در زمینه اخلاق سعى داشت تعریف کامل و جهانشمولى ارایه دهد تا جایگزینى مناسب براى اساطیر و ادیان باشد . اوبر خلاف سوفسطاییان معتقد بود که تشخیص درست و نادرست بر عهده عقل آدمى است نه بر عهده جامعه و سیر تحولات آن. او براى نیکوکارى و درستکارى مبنایى عقلى جستجو مىکرد ومعتقد بود که هرکس درست و غلط را از لحاظ عقلى تشخیص دهد به کار نادرست دست نمىزند و تمام شرهایى که از افراد مختلف مىبینیم در اثر نادانى آنهاست.
در روزگارى که سقراط در آن زندگى مىکرد دموکراسى آتن رو به ابتذال نهاده بود بدین ترتیب که در بسیارى از نهادهاى مهم کشور اعضاى آنها به ترتیب حروف الفبا انتخاب مىشد به طوریکه گاهى در میان آنها کشاورز و بازارى ساده دیده مىشد و یا سران لشگر به سرعت عوض مىشدند.
سقراط عقیده داشت که همانگونه که کفاش و نجار به مهارت در رشته و فن خود نیاز دارند حاکم نیز باید تخصص لازم را براى حکومت داشته باشد به عبارت دیگر داراى فضیلت سیاسى براى حکومت باشد. سقراط مدام دموکراسى یونان را به سخره مىگرفت و دائما دم از صلاحیت و شایستگى براى حکومت مىزد . که البته در آن زمان بزرگترین مدعى این صلاحیت اشراف وثرومتمندان بودند که اعتقاد داشتند این شایستگى براى حکومت از نژاد و تبارشان حاصل مىشود ولى سقراط معتقد بود که این شایستگى و فضیلت با آموزش و تربیت پدید مىآید و ناشى از روح انسانى است. البته باید توجه داشت که در آن زمان این آموزشها و نوع تربیت بیشتر مخصوص طبقه اشراف بود نه همگان مردم.
در شرایطى که جنگ و خطر توطئه و قیام اقلیت ثروتمند جامعه دمکرات یونان را تهدید مىکرد سقراط جوانان متمایل به آریستوکراسى را به دور خود جمع مىکرد ودر باره فضیلت سیاسى با آنها صحبت مىکرد. همین امر باعث شد که حکومت تصمیم به اعدام سقراط بگیرد. در دادگاهى که براى محاکمه سقراط تشکیل شد سقراط به دفاع از خود برخواست که متن دفاعیه او در Apology افلاطون موجود است. سقراط این امکان را داشت که با طلب عفو از دادگاه خود را از مرگ نجات دهد ولى او نپذیرفت که از عوامى که مدام مورد سخره او بود طلب بخشش کند. نقل مىشود که دوستان او امکان فرار وى را از زندان فراهم ساخته بودند ولى او از فرار نیز امتناع ورزید و در نهایت جام شوکران را سرکشید.
نویسنده مطلب : مهدی پدرام